00:00
07:14
اسیر دل رسوای خویشم
چو بند بلا بر پای خویشم
آواره و سرگشته ام
من آن عاشق پیمانه نوشم
که چون باده در جوش و خروشم
از میکده برگشته ام
♪
تا کی چو جام بزم مستان
سرگشته در میخانه باشم
تا کی بنوشم ساغر غم
سرمست از این پیمانه باشم
چه حاصل از این سوز و ساز نهان
چه حاصل از این خاطر نگران
♪
تا کی به درگاه خدا
نالم چو نای بی نوا
خدايا خدايا رها كن دلم را ز دام بلا
ز محنت هستی رهايم كن
به عالم جان آشنايم كن
به نور خرد رهنمايم شو
ز تیره شب غم جدايم كن
چه حاصل از این سوز و ساز نهان
چه حاصل از این خاطر نگران
♪
تا کی به درگاه خدا
نالم چو نای بی نوا
خدايا خدايا رها كن دلم را ز دام بلا
ز محنت هستی رهايم كن
به عالم جان آشنايم كن
به نور خرد رهنمايم شو
ز تیره شب غم جدايم كن
چه حاصل از این سوز و ساز نهان
چه حاصل از این خاطر نگران